طري كه از حوالي پرچم رسيده است -
ما را به سمت مجلس آقا كشيده است
از صحن هر حسينيه تا صحن كربلا -
صد كوچه وا كنيد، محرم رسيده است...
باسمه تعالي
« ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه »
عزاداري، احياء خط خون و شهادت و رساندن صداي مظلوميت آل علي به گوش تاريخ است.
روز شمار رويدادهاي دهه اول محرم
روز دوم 1. امام حسين عليهالسلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجري به کربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار "سيد بن طاووس نقل کرده است که: امام عليهالسلام چون به کربلا رسيد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ همينکه نام کربلا را شنيد فرمود: اين مکان جاي فرود آمدن ما و محل ريختن خون ما و جايگاه قبور ماست. اين خبر را جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله به من داده است.2 2. در اين روز "حر بن يزيد رياحي" ضمن نامهاي "عبيداللّه بن زياد" را از ورود امام عليهالسلام به کربلا آگاه نمود.3 3. در اين روز امام عليهالسلام به اهل کوفه نامهاي نوشت و گروهي از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قيس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود.4 اما ستمگران پليد اين سفير جوانمرد امام عليهالسلام را دستگير کرده و به شهادت رساندند. زماني که خبر شهادت قيس به امام عليهالسلام رسيد، حضرت گريست و اشک بر گونه مبارکش جاري شد و فرمود: "اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِيعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَريما واجْمَعْ بَينَنا وَبَينَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلي کُلِّ شَييءٍ قَديرٌ؛ خداوندا! براي ما و شيعيان ما در نزد خود قرارگاهِ والايي قرار ده و ما را با آنان در جايگاهي از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاري توانايي."5
روز سوم 1. "عمر بن سعد" يک روز پس از ورود امام عليهالسلام به سرزمين کربلا يعني روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهي از اهل کوفه وارد کربلا شد.6 2. امام حسين عليهالسلام قسمتي از زمين کربلا که قبر مطهرش در آن واقع ميشد را از اهالي نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براي زيارت راهنمايي نموده و زوّار او را تا سه روز ميهمان کنند.7 3. در اين روز "عمر بن سعد" مردي بنام "کثير بن عبداللّه" ـ که مرد گستاخي بود ـ را نزد امام عليهالسلام فرستاد تا پيغام او را به حضرت برساند. کثير بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهيد در همين ملاقات حسين را به قتل برسانم؛ ولي عمر نپذيرفت و گفت: فعلاً چنين قصدي نداريم. هنگامي که وي نزديک خيام رسيد، "ابو ثمامه صيداوي" (همان مردي که ظهر عاشورا نماز را به ياد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسين عليهالسلام بود. همينکه او را ديد رو به امام عرض کرد: اين شخص که ميآيد، بدترين مردم روي زمين است. پس سراسيمه جلو آمد و گفت: شمشيرت را بگذار و نزد امام حسين عليهالسلام برو. گفت: هرگز چنين نميکنم. ابوثمامه گفت: پس دست من روي شمشيرت باشد تا پيامت را ابلاغ کني. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پيغامت را به من بسپار تا براي امام ببرم، تو مرد زشتکاري هستي و من نميگذارم بر امام وارد شوي. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را براي ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پيکي ديگر از امام پرسيد: براي چه به اينجا آمدهاي؟ حضرت در جواب فرمود: "مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و پيمان بستهاند، بسوي کوفه ميروم و اگر خوش نداريد بازميگردم... ."8
روز چهارم در روز چهارم محرم، عبيداللّه بن زياد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنراني نمود و ضمن آن مردم را براي شرکت در جنگ با امام حسين عليهالسلام تشويق و ترغيب نمود. به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1. شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر؛ 2. يزيد بن رکاب کلبي با دو هزار نفر؛ 3. حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛ 4. مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر؛ به سپاه عمر بن سعد پيوستند.9 بهم پيوستن نيروهاي فوق از اين روز تا روز عاشورا بوده است.
روز پنجم 1. در اين روز عبيداللّه بن زياد، شخصي بنام "شبث بن ربعي"10 را به همراه يک هزار نفر به طرف کربلا گسيل داد.11 2. عبيداللّه بن زياد در اين روز دستور داد تا شخصي بنام "زجر بن قيس" بر سر راه کربلا بايستد و هر کسي را که قصد ياري امام حسين عليهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام عليهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان اين مرد 500 نفر بودند.12 3. در اين روز با توجه به تمام محدوديتهايي که براي نپيوستن کسي به سپاه امام حسين عليهالسلام صورت گرفت، مردي به نام "عامر بن ابي سلامه" خود را به امام عليهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسيد.13
روز ششم 1. در اين روز عبيداللّه بن زياد نامهاي براي عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز کردهام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را براي من ميفرستند. 2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليهالسلام عرض کرد: يابن رسول اللّه! در اين نزديکي طائفهاي از بني اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم. امام عليهالسلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آوردهام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت ميکنم، او ياراني دارد که هر يک از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکري انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مينمايم... . در اين هنگام مردي از بنياسد که او را "عبداللّه بن بشير" ميناميدند برخاست و گفت: من اولين کسي هستم که اين دعوت را اجابت ميکنم و سپس رجزي حماسي خواند: قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ "حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي که آماده پيکار شوند و هنگامي که سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمندهاي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشهام." سپس مردان قبيله که تعدادشان به 90 نفر ميرسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليهالسلام حرکت کردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با يکديگر درگير شدند، در حالي که فاصله چنداني با امام حسين عليهالسلام نداشتند. هنگامي که ياران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاريکي شب پراکنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد. حبيب بن مظاهر به خدمت امام عليهالسلام آمد و جريان را بازگو کرد. امام عليهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ"14
روز هفتم 1. در روز هفتم محرم عبيد اللّه بن زياد ضمن نامهاي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين و ياران، و آب فرات فاصله ايجاد کرده و اجازه نوشيدن آب به آنها ندهد.15 عمر بن سعد نيز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شريعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسي امام حسين عليهالسلام و يارانش به آب شدند. 2. در اين روز مردي به نام "عبداللّه بن حصين ازدي" ـ که از قبيله "بجيله" بود ـ فرياد برآورد: اي حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسماني نخواهي ديد! به خدا سوگند که قطرهاي از آن را نخواهي آشاميد، تا از عطش جان دهي! امام عليهالسلام فرمودند: خدايا! او را از تشنگي بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. حميد بن مسلم ميگويد: به خدا سوگند که پس از اين گفتگو به ديدار او رفتم در حالي که بيمار بود، قسم به آن خدايي که جز او پروردگاري نيست، ديدم که عبداللّه بن حصين آنقدر آب ميآشاميد تا شکمش بالا ميآمد و آن را بالا ميآورد و باز فرياد ميزد: العطش! باز آب ميخورد، ولي سيراب نميشد. چنين بود تا به هلاکت رسيد.16
روز هشتم 1. "خوارزمي" در مقتل الحسين و "خياباني" در وقايع الايام نوشتهاند که در روز هشتم محرم امام حسين عليهالسلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليهالسلام کلنگي برداشت و در پشت خيمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را کَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي که خبر اين ماجرا به عبيداللّه بن زياد رسيد، پيکي نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسيده است که حسين چاه ميکَند و آب بدست ميآورد. به محض اينکه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسين عليهالسلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.17 2. در اين روز "يزيد بن حصين همداني" از امام عليهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به کشتن آنها گرفتهاي و آب فرات را که حتي حيوانات اين وادي از آن مينوشند از آنان مضايقه ميکني؟ عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من ميدانم که آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسي قرار گرفتهام و نميدانم بايد چه کنم؛ آيا حکومت ري را رها کنم، حکومتي که در اشتياقش ميسوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي که ميدانم کيفر اين کار، آتش است؟ اي مرد همداني! حکومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبينم که بتوانم از آن گذشت کنم. يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ري به قتل برساند.18 3. امام عليهالسلام مردي از ياران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند. شب هنگام امام حسين عليهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علياکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص کرد. در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليهالسلام که فرمود: آيا ميخواهي با من مقاتله کني؟ عذري آورد. يک بار گفت: ميترسم خانهام را خراب کنند! امام عليهالسلام فرمود: من خانهات را ميسازم. ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاکم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زياد بيمناکم و ميترسم آنها را از دم شمشير بگذراند. حضرت هنگامي که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نميگردد، از جاي برخاست در حالي که ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من ميدانم که از گندم عراق نخواهي خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19 4. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامهاي به عبيداللّه نوشت و ضمن آن پيشنهاد کرد که حسين عليهالسلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که يا به حجاز برميگردم يا به مملکت ديگري ميروم. عبيداللّه در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذي الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.20
روز نهم 1. در روز نهم محرم (تاسوعاي حسيني) شمر بن ذي الجوشن با نامهاي که از عبيداللّه داشت از "نُخيله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبيداللّه را براي عمر بن سعد قرائت کرد. ابن سعد به شمر گفت: واي بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پيام زشت و ننگيني براي من آوردهاي. به خدا قسم! تو عبيداللّه را از قبول آنچه من براي او نوشته بودم بازداشتي و کار را خراب کردي... .21 2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبيداللّه بن زياد امان نامهاي براي خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس عليهالسلام گرفته بود که در اين روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ايشان نپذيرفت. شمر نزديک خيام امام حسين عليهالسلام آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علي عليهالسلام که مادرشان امالبنين عليهاالسلام بود) را طلبيد. آنها بيرون آمدند، شمر گفت: از عبيداللّه برايتان امان گرفتهام. آنها همگي گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟!22 3. در اين روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس عليهالسلام امام عليهالسلام را باخبر کرد. امام حسين عليهالسلام فرمود: اي عباس! جانم فداي تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدي دارند؟ حضرت عباس عليهالسلام رفت و خبر آورد که اينان ميگويند: يا حکم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد. امام حسين عليهالسلام به عباس فرمودند: اگر ميتواني آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز و نياز کنيم و به درگاهش نماز بگذاريم. خداي متعال ميداند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23 حضرت عباس عليهالسلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين درخواست ترديد داشت، سرانجام از لشکريان خود پرسيد که چه بايد کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه! اگر اهل ديلم و کفار از تو چنين تقاضايي ميکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کني. عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس عليهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت ميدهيم، اگر تسليم شديد شما را به عبيداللّه ميسپاريم وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت.24
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشير حضرمي" يکي از ياران امام حسين عليهالسلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ري اسير شده است. او در پاسخ گفت: ثواب اين مصيبت او و خود را از خداي متعال آرزو ميکنم و دوست ندارم فرزندم اسير باشد و من زنده بمانم. امام حسين عليهالسلام چون سخن او را شنيد فرمود: خدا تو را بيامرزد، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. محمد بن بشير گفت: در حالي که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنين کنم و از تو جدا شوم. امام عليهالسلام پنج جامه به او داد که هزار دينار ارزش داشت و فرمود: پس اين لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادي برادرش مصرف کند.25 2. امام حسين عليهالسلام در سخنراني شب عاشورا خبر از شهادت ياران خود داد و آنان را به پاداش الهي بشارت داد. در اين مجلس "قاسم بن الحسن" به امام عليهالسلام عرض کرد: آيا من نيز به شهادت خواهم رسيد؟ امام با عطوفت و مهرباني فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: اي عمو! مرگ در کام من از عسل شيرينتر است. امام عليهالسلام فرمودند: آري تو نيز به شهادت خواهي رسيد بعد از آنکه به رنج سختي مبتلا شوي، و همچنين پسرم عبداللّه (کودک شيرخوار) به شهادت خواهد رسيد. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خيمهها هم حمله ميکنند؟ امام عليهالسلام به ماجراي شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نياورد و زارزار گريست و همه بانگ شيون و زاري سر دادند.26 3. امام عليهالسلام در شب عاشورا دستور دادند براي حفظ حرم و خيام، خندقي را پشت خيمهها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکي که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و اين تدبير امام عليهالسلام بسيار سودمند بود.27 4. مرحوم شيخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالي" نوشته است: شب عاشورا حضرت علياکبر عليهالسلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام عليهالسلام از شريعه فرات آب آوردند. امام عليهالسلام به ياران خود فرمود: برخيزيد، غسل کنيد و وضو بگيريد که اين آخرين توشه شماست.28
روز عاشورا
و اينک ميداني دوباره، اينک 72 يار و هزاران دشمن کينهتوزي که رحم و مروّت را از ازل نياموختهاند. اينک عاشورا که هر چه از آن بگوييم کم گفتهايم، از برخوردهاي جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، يا عنايات و الطاف سيدالشهداء عليهالسلام . سرداراني، سپاه عظيمي را به سوي جهنم رهبري ميکردند و امام معصومي لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت ميداد... و سرانجام شهادت، خون، نيزه، عطش و اطفال، تازيانه و سرهاي بريده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...
تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت ريخت خون مقدّست به زمين آسمان زاشک آب گرفت ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت ناله مصطفي به گوش رسيد موج خون زچشم بوتراب گرفت شد سيه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمين خضاب گرفت آن تن پاره پاره را دربر گه سکينه گهي رباب گرفت شست زينب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت بر تن پاره پاره داد سلام زآن بريده گلو جواب گرفت هردم از زخم بيحساب تَنَتْ خم شد و بوسه بيحساب گرفت(29)